داستان کوتاه ویولونیست در متروی تهران


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





کدام قسمت مارشال را بیشتر پسندیدید؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1242
بازدید دیروز : 189
بازدید هفته : 2603
بازدید ماه : 8742
بازدید کل : 269202
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 280
تعداد آنلاین : 1


Online User

 یکی از صبح‌های سرد دی ماه سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت. 
او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد: ویولونیست، نخستین پولش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید. 
چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند. 
۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بی‌توقف می‌نواخت. 
تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند. 
بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند. 
ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد. 
یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد. 
هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد. 
بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا. 
او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳۵ میلیون تومان می‌ارزید، نواخته بود. 
تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش 100 هزار تومان بود. 
این یک داستان واقعی است. 
روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد. 
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟ 
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟ 
در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟ 
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟ (به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)
و نتیجه‌ای که از این داستان گرفته می‌شود: اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، … 
پس: از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت کرده ایم؟



عینک ریبن کت 2012 مجموعه طرح های آماده فتوشاپ2011 بازکردن در با تلفن

:: موضوعات مرتبط: مارشال سرگرمی , داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه , مارشال , مارشال سرگرمی , عرفان هفت , داستان کوتاه , اموزنده ,
:: بازدید از این مطلب : 1045
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : عرفان هفت
ت : جمعه 17 آبان 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








RSS

Powered By
loxblog.Com